چهارشنبه شب عروسی دخترم برگزار شد .
عمری بود و حوصلهای اگر، مینویسم .
دیروز پاتخت بود و شب هم برادر خواهرها خونه'>خونه ما .
امروز ظهر رفتیم خونه مادر و باز دور هم بودیم .
الان یه ساعتی هست اومدیم. فکر نمیکردم در این حد دلتنگ بشم .
وای که چقدر جای دخترم خالیست . هر لحظه منتظرم از اطاق بیاد بیرون اما .... نیست.
برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 29