روزنوشت

ساخت وبلاگ

۱) یه روز دخترم گفت : بابا فردا صبح مصاحبه استخدامي دارم ، با من میایی ؟ گفتم آره .

صبح راه افتادیم به سمت محل مورد نظر .(قبل عروسی) .

دخترم به اختیار خودش . در حال حاضر یعنی تا امروز هم پوشش چادری دارد و هم مانتویی . بیشتر ، مکانهای رسمی چادر می‌پوشد ، مثلا مراسم رسمی مهمانی‌ها یا دانشگاه . کلاسشون فقط ایشان چادری بود . اینم بگم مذهبی است اما برای خودش .

مثلا یکی از بهترين دوستاش از دوران مدرسه تا به امروز از خانواده غیر مذهبی هست که با حجاب میانه‌ای ندارند با این توضیح که دختر بسیار پاکدامنی است .

چه خوب بود آدما با هرگرایش فکری میتونستند همدیگه را دوست داشته باشند و از هم بدشون نیاد .

قرار شد بریم مصاحبه .

دخترم با همون لباس معمولی و ساده بدون چادر راه آفتاب . من تعجب کردم اما چیزی نگفتم . میدونستم چرا با این پوشش راه افتاد برای مصاحبه استخدامي.

رفتیم و مصاحبه انجام شد ، آنجایی که استخدامی داشت فقط یک نفر از این رشته نیاز داشت و فقطم با مصاحبه میخواست نیرو بگیره .

موقع برگشت از آسانسور که اومدیم بیرون با دختری چادری بسیار محبجه ای روبرو شدیم . دخترم لبخندی زد و باهم سلام و علیکی کردند .

گفت بابا ، این اصلا این تیپی نیست . این اصلا چادر که نمیتونه ، دانشگاه پسری نبود که باهش نبوده باشه و ...

یه روزم گفت بابا حدس بزن چه کسی را استخدام کردند .

گفتم اون دختره ، گفت آره ، از کجا فهمیدی ؟ گفتم از تیپ مصاحبه کننده ها و پوشش دختره

اون دختر خانم ریا کرد و دخترم نه . حتی برخلاف رویه رفتار کرد . نتیجه خوب نبود .

مورد ۲) و ۳) صادق بوقی و ثقفی دیگه کهنه شدند

۴) اون آقایی بود که قبلا تعریف کردم باشگاه حالش خراب شده بود . این مورد هم ازوست . قبلا گفتم که چند ماهی است باشگاه صبح زود میرم . افراد خاصی میاند . همه همدیگر را تا حدودی می‌شناسند .

همون آقاهه در حین لباس پوشیدن به دوستش که دورتر بود میگفت ماساژ لازم دارم . بدنم درد میکنه و ... دوستش گفت بیام برا ماساژ ؟ گفت نه تو دستات زومخته . من بهش گفتم برو فلان‌جا ، هم سونا داره و هم جکوزی و هم ماساژور خوبی داره (من که تا حالا استفاده نکردم فقط اطلاع دارم ) . گفت نه بابا ، یه جایی بود چندتا خانم ماساژ می‌دانند چه ماساژور هایی بودند . حیف که گرفتنشون . جمعشون کردند .

اول فکر کردم شوخی میکنه بعد دیدم حقیقت میگه . من همینجوری موندم . خیلی سرمون تو لاک خودمونه .

۵) پاک شد

۶) مظلومیت غزه .

مجدد باشگاه و مکالمه دو جوان که در کنارم تمرین می‌کردند:

اولی : دیدی اسرائیل چطور یارو را زد (صالح العاروری معاون دفتر سیاسی) . ناز شستش .

دومی : پسر ، غزه را دیدی چکار کرده، حقشونه ، اونا اول ریختن زن و بچه‌ها و مردم عادی را کشتند و ....

کاشکی یه بمب هسته‌ای بزنه کلا با خاک یکسان کنه .

اولی : دیدی ژاپن زلزله اومد ، هیچ اتفاقی نیافتاد .

دومی : آره . اگر اون زلزله ایران می‌آمد کل شهر با خاک یکسان میشد .

رفتم جای دیگه و ادامه صحبتای بچه‌گانه و افکار داغونشون را نشنیدم .

واقعا نمیدونم از کجا به این جا رسیده‌اند که آرزوی بمباران و کشتن مردم بیگناه فلسطینی را می‌کنند.

گاهی فکر میکنم دنیای مجازی یا دنیای رسانه با مردم عادی همون کاری را می‌کند که متحجرین در فاز مخالفش را انجام میدهند . خروجی یک طرف می‌شود افکار این دو جوان و خروجی آنطرف هم می‌شود داعش و القاعده و طالبان و طالبانیسم .

دلم واقعا به حال مردم غزه می‌سوزد. یک لحظه هم نمیتونم فکرش را کنم و خودم و خانواده ام را جا اونها بزارم ، مردمی که کشورشون اشغال شده ( نگید زمیناشونو فروختند . تاریخ را بدون سوگیری بخونید ) . بهشون ستم شده، ، سالها تحت شدیدترین ظلم‌ها و فشارها هستند و اینطور به خاک و خون کشیده میشوند .

چندتا عکس

صفحه مدیریت وبلاگم
صبح زود حلیم
شبایی که خونه مادر هستم گاهی صبح زود از اینجل حلیم میگیرم
منتظر روز مرد هستیم
این سگ به تنهایی در اون ساختمان است . از ساختمان خاطره دارم
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی ۱۴۰۲ ساعت 21:35 توسط  | 

از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1402 ساعت: 16:25