چهارشنبه شب عروسی دخترم برگزار شد .عمری بود و حوصلهای اگر، مینویسم .دیروز پاتخت بود و شب هم برادر خواهرها خونه ما .امروز ظهر رفتیم خونه مادر و باز دور هم بودیم .الان یه ساعتی هست اومدیم. فکر نمیکردم در این حد دلتنگ بشم .وای که چقدر جای دخترم خالیست . هر لحظه منتظرم از اطاق بیاد بیرون اما .... نیست. + نوشته شده در جمعه چهاردهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 23:46 توسط | بخوانید, ...ادامه مطلب