خاطره قصه شب و راه شب

ساخت وبلاگ

چند لحظه پیش ، ویس ( voice )  قصه ای از قصه های شب را که قدیما از رادیو گوش می کردیم شنیدم . چقدر دنیامون تغییر کرده . نمی دونم هنوز هم قصه شب با آن آهنگ نوستالژیک  زیبای تیتراژش پخش می شود یا نه ؟

یکی از سرگرمی های دوران دانشجویی مون گوش دادن به این برنامه قصه شب بود .

یکی دیگه اش برنامه راه شب بود که بعد ۱۲ شب شروع می شد . یادمه تو برنامه راه شب یه شبهایی مسابقه تلفنی هم می گذاشتند . سوالی می پرسیدند که جوابشو باید زنگ می زدی و می گفتی ، بعدش هم اسامی کسانیکه جواب درست می گفتند را از رادیو می خواندند .

ما دانشجو بودیم و تلفن نداشتیم . اما جواب سوالشون را که می فهمیدیم بدو بدو می رفتیم سر کوچه و آنقدر شماره برنامه را می گرفتیم تا تماس برقرار بشه . بعدش هم اسم هر سه یا چهار نفرمان را به ترتیب می خوندیم و می گفتیم آقا لطفا اسم همه مون را بخون ،  بعد بدو بدو می آمدیم پای رادیو تا موقع اعلام  اسامی ، اسم مون را بشنویم ، بعدشم چه کیفی می کردیم که از رادیو اسم مون را می خوندند.  

یادمه یه بار که سوالش چند مرحله ای بود ، ما همان مرحله دوم یا سوم جوابشو پیدا کردیم و آنچنان از پله ها رو به پایین سرازیر شدیم که حاج خانم ( صاحبخونه نازنینمان ) فکر کرد زلزله آمده  . خدایا اگر این مادر نازنین زنده است ، به سلامت دارش و اگر هم نیست بیامرزش.

و انشالله که حاج خانم هم ، ما را بخاطر شیطنت هایمون حلال خواهد کرد .

اصلا ساعت ۳ بامداد مگر بغیر از ما کسی هم بیدار بود  که مثلا اسم ما را بشنود و بعد بشناسد و بعد احسن بگوید .

دلم تنگ شد برا آن شب ها ، برا داود ، برا سعید ، برا حسین ، برا نقی ( نقی یک ترم میهمانمان بود و چه با صفا بود ) ‌.

برا خیلی های دیگه .که الان بعضی هاشون ایران نیستند و بعضی هاشون که هستند و نمی بینم .

از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 164 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:03