شب گذشته رفتم هیئت محل قدیم ، حال و هوایم عوض شد . از قدیمی ها خیلی ها دیگه نیستند ، خدا رحمت کند آقایان جلالی ، مردانی ، سجادی و ...
یادش بخیر آقای جلالی با اون هیکل درشت و شکم برآمده اش کنار حاج آقا سجادی روحانی خوش سیما و خوش دل محله و چند نفر از پیران محل ، جلو هیئت حرکت می کردند و ما بچه های کم سن و سال هم با پرچم های کوچک که اون موقع فکر می کردیم خیلی بلند است ، کنار اونها حرکت می کردیم و گاهی هم چرخی به پرچم میدادیم.
صبح زود روز عاشورا درِ مسجد می ایستادیم تا پرچمی از میان پرچم ها و علم ها به ما برسد .
گاهی هم ته دسته زنجیر زنان راه میافتادیم و با زنجیر کوچکی که داشتم زنجیر می زدم.
دهه اول محرم شب ها می رفتیم مسجد محل ، شب هفتم هیئت محلمون دسته عزاداری راه می انداخت و محله به محله و مسجد به مسجد می چرخیدیم .
از مسجد عباسیه جولان شروع می شد ، حسینیه شالبافان، حسینه سرگذر، مسجد محله حاجی ، مسجد پای مصلی و برمی گشتیم مسجد محل خودمون ، دنبال علامت محل می رفتیم و نفراتی که می رفتند زیر علامت را تجزیه و تحلیل می کردیم . علامت محلات هم که به هم می رسیدند باید به هم سلام می دادند . یه چیزی مثل سلام نظامی . کسی که زیر علامت بود باید علامت را خم می کرد به سمت پایین تا تیغه های بلند آن مثل خم شدن و احترام آدم ها به هم ، به طرف علامت مقابل خم شود . جذابیت زیادی این سلام علامت های سنگین برامون داشت ، معمولا نفرات برتر و قدرتمندشون را برای این حرکت سنگین انتخاب می کردند تا بتواند از عهده سنگینی و لنگر انداختن آن بربیایند.
این چند جمله را شب هشتم محرم با موبایل نوشتم و ثبت موقت کردم تا خاطرات روز های بعد را هم بنویسم که الان دیگه سرد شدم و حوصله تکمیلش را ندارم .امروز 98/7/5 ثبتش کردم .
از پنجره...برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 169